شهید "هاشم فریدی"|پیشمرگ مسلمان خستگیناپذیر
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید هاشم فریدی روز پنجم خرداد ماه سال 1334 در روستای پرتاله از توابع شهرستان کامیاران به دنیا آمد.
کودکی
دوران شیرین کودکی را در زادگاهش سپری کرد و با پا نهادن به سن شش سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد.
هاشم هفت ساله بود که روزگار داغ پدر را بر دل کوچکش گذاشت و همین امر موجب شد درس و مدرسه را رها کند و به پیکار مشکلات زندگی برود.
خصوصیات اخلاقی
سلامت نفس و پاکی درون از او انسانی مورد اعتماد ساخت و در بین مردم از جایگاه اجتماعی خاصی برخوردار شد.
انقلاب
وی با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی عاشقانه به دفاع از آن پرداخت و زمانی که سم وجود عناصر ضد انقلاب منطقه را آلوده کرد، در برابر آنان ایستاد و باورهایشان را به چالش کشاند. با آغاز پاکسازی منطقه کامیاران همکاری خود را با مجاهدان سپاه پاسداران آغاز کرد و پس از مدتی سلاح بر دوش گرفت و به صفوف آهنین مردان انقلاب پیوست.
هاشم با ورود به جمع رزمندگان دلاور گردان ضربت، حماسه ها آفرید و رشادتها و شجاعتها از خود نشان داد. جای جای منطقه کامیاران، هنوز نشان گام های استوار او را در خود به یادگار دارد. فریاد الله اکبر او تا ابد بر قله های مرتفع و صعب العبور منطقه منعکس خواهد شد.
شهادت
وی که همیشه پیشرو و پیشقراول حضور در عملیات ها بود سرانجام روز ششم تیرماه سال 1363 با اینکه در منزل استراحت می کرد، به محض شنیدن خبر حرکت نیروهای اسلام برای مقابله با ضد انقلاب، راهی نبرد با دشمن شد و در روستای گشکی نقد جان را فدای جانان نمود.
آخرین وداع (راوی: همسر شهید)
در منزل مشغول کار بودم که درب خانه به صدا درآمد، درب را باز کردم دیدم یکی از همرزمان همسرم سراغ هاشم را می گیرد. گفتم خواب است. ولی همسرم که از صدای زنگ بیدار شده بود گفت: کسی با من کار دارد؟ گفتم یکی از دوستانتان با شما کار دارد. هاشم گفت: راهنمایی کنید تا به خانه بیایند.
دوستش وارد منزل شد و به او گفت: خودتان گفته بودید هر وقت عملیات شد خبرتان کنم. نیروها خودشان را آماده حرکت می کنند. همسرم به دوستش گفت: خوب کاری کردی خبر دادی، شما بروید من هم خودم را آماده می کنم و به شما ملحق می شوم.
بعد از اینکه دوستش رفت، پیش هاشم رفتم و گفتم: تازه از مأموریت آمدی و خسته ای، حداقل دو ساعت میماندی، بعد میرفتی. او در جوابم گفت: نگران نباش وقت برای نشستن زیاد است الان باید بروم. بعد سریع آماده شد و برخلاف همیشه که به عملیات می رفت، این بار بچه ها را که خواب بودند، بیدار کرد و تا کوچه آن ها را بغل گرفت و صورتشان را بوسید و به من گفت: بچه ها را اول به خدا، بعد به تو می سپارم، جان تو و جان این بچه ها، مواظب خودت و بچه ها باش. این آخرین خداحافظی هاشم بود.
آخرین عملیات (راوی: خواهر زاده و همرزم شهید)
به ما خبر دادند که گروهی از ضد انقلاب برای انجام عملیات خرابکارانه وارد محور گشکی از توابع شهرستان کامیاران شده اند. ما هم برای مقابله با آنان راهی آنجا شدیم، اطلاعاتی که از تعداد نفراتشان به ما رسیده بود رسیده بود این بود که نیروهای دشمن در منطقه حدود 10 نفر هستند، اما وقتی وارد منطقه شدیم، دیدیم ضد انقلاب در نقاط مختلف مستقر شده حدود صد نفر بودند.
هاشم جلوتر از همه حرکت می کرد، در یک لحظه متوجه شدیم که به محاصره کامل دشمن درآمده ایم و هیچ راهی جز مقاومت نداریم. درگیری شدید بین ما و ضد انقلاب پیش آمد و تا ساعت 8 شب طول کشید.
هاشم به همه ما روحیه میداد خودش هم آرامم و قرار نداشت زود به زود سنگر عوض میکرد و با این تاکتیک دشمن را گیج کرده بود، دلیرانه و بی باکانه می جنگید در یک لحظه دیدم که به شدت زخمی شد، فورا به بالای سرش رفتم و با چفیه ای که همراه داشتم زخمش را بستم، اما خونش بند نمی آمد.
در لحظات آخر دستم را گرفت و گفت: به همسرم بگو فرزندانم را آنگونه که اسلام دستور داده تربیت کند. بعد از چند لحظه به دلیل شدت جراحت بر پیکر مبارکش، به شهادت رسید.
من هم بعد از مدت کمی در همین عملیات زخمی شدم، چند تن دیگر از یارانمان هم به شهادت رسیدند.
به دلیل جراحت و خونریزی زیاد حدود 24 ساعت از هوش رفته بودم، به گفته گروه امداد پس از انتقال من به همراه شهدا به سرخانه فهمیده بودند زنده هستم.